یا مولا
دلم درک حضور او نکرد،غیبت نمودم و غایب نامیدماش.
یا مولا
دلم درک حضور او نکرد،غیبت نمودم و غایب نامیدماش.
بنام احد
میتوانم تورا بشناسم، چون نور نیاز به شناخت ندارد.
میتوانم تورا احساس کنم، چون بودن نیاز به درک ندارد.
میتوانم با تو باشم، چون بی تو زندگی مفهوم ندارد.
میتوانم تورا ببینم، چون تو خود دیده هستی.
میتوانم پرواز را با تو آغاز کنم، چون بی بال پرواز ممکن نیست.
میتوان با تو زنده باشم، چون حیات بدون تنفس امکان ندارد.
میتوانم با تو بروم، چون بدون راه رفتن همان نرفتن است.
میتوانم با تو بشنوم، چون شنیدن بدون صدا کری است.
میتوانم با تو بگویم، چون تکلم بدون کلام نیست.
یا نور اول و آخر
هنوزم در دیده کمی حایز باید شد کمی خاک تر از عمق
چسبیده سقف آسمانی به دشت بلند کمی تر شده ابرهای سفید
رسیده شهر در شهر ترکیده توپ بازی در میانه زمین سبز
کفترها در پرواز خود بر بامهای گنبدی، کاه گلی صورتی
سبوی آبی در دستان برای سیراب کردن زمین های تشنه زرد
در جهتی کمال یافته برای بیداری یک امت سراسر در تاریکی
از آزادگان همین رفته و آمده برای حریت بخشی امت
در باغچهای پر گل برای بچههای تنها نشسته یاور و مونس
سخت شکسته بستهای چهار سوی دلهای تشنه داد
صدایی که گلوی بغض کرده فریاد میزند که باز شوید
ندایش را میشنویم فکر پیش آنرا نمودهایم آزاد وار
رها میشویم پاک و طاهر چون طایری در هوای آبی
غم نمیخوریم چون استواری او را داریم یک قدم نیست عقب
روز،بروز روشنتر دیدی باز چون چون عقاب تیزبین چیتی
گفتاری صالح و ساده
نمودی پاک و طاهر و فروزنده
روشنی بخش همه ملتها
یا نور اول و آخر
هنوزم در دیده کمی حایز باید شد کمی خاک تر از عمق
چسبیده سقف آسمانی به دشت بلند کمی تر شده ابرهای سفید
رسیده شهر در شهر ترکیده توپ بازی در میانه زمین سبز
کفترها در پرواز خود بر بامهای گنبدی، کاه گلی صورتی
سبوی آبی در دستان برای سیراب کردن زمین های تشنه زرد
در جهتی کمال یافته برای بیداری یک امت سراسر در تاریکی
از آزادگان همین رفته و آمده برای حریت بخشی امت
در باغچهای پر گل برای بچههای تنها نشسته یاور و مونس
سخت شکسته بستهای چهار سوی دلهای تشنه داد
صدایی که گلوی بغض کرده فریاد میزند که باز شوید
ندایش را میشنویم فکر پیش آنرا نمودهایم آزاد وار
رها میشویم پاک و طاهر چون طایری در هوای آبی
غم نمیخوریم چون استواری او را داریم یک قدم نیست عقب
روز،بروز روشنتر دیدی باز چون چون عقاب تیزبین چیتی
گفتاری صالح و ساده
نمودی پاک و طاهر و فروزنده
روشنی بخش همه ملتها
بنام خدای سبحان
اتفاقات اخیر که بعضی دم خود را به اجنبی(بیگانه نو) وصل کردند و میخواهند هم مملکت و هم دین ما را بفروشند مرا به یاد نسیم شمال همان مرحوم اشرفالدین الحسینی انداخت که مدیر آن جریده( نسیم شمال ) بود
خوش خبر باش ای نسیم شمال
که بما میرسد زمان وصال
یا
میشود این بکام اهل ایران ای نسیم
مینماید شادمانی هر مسلمان ای نسیم
آفتاب معرفت گردد درخشان ای نسیم
نورباران میشود این شهر تهران ای نسیم
هرچند که از آن سالها بارها این شهر تهران نورباران شده و بارها مورد بیمهریهای مختلف قرار گرفته و در این انتخابات هم عدهای با اغتشاش و ختلالهای بی مورد و با و بدون اوباش شهر را برای چند روزی مورد تاخت خود قرار دادند و کمی کام مردم این شهر را تلخ کردند ولی باز این شهر نورباران خواهد شد.
وقتی رادیو فردا ارگان رسمی سیا و بی بی سی ارگان روباه پیر و صدای آلمان و صدای آمریکا(همه اجنبی از نوع خبیصاش) یکجا از این آشوبگران حمایت میکنند این ترانه مذهبی از آن مرحوم کمی احوال این جریان را نشان میدهد
اجنبی شد حملهور بر مذهب و آئین ما
ای دریغا میرود هم مملکت هم دین ما
ای جوانان وطن الیوم یوم همت است
ای هواخواهان دین امروز روز غیرت است
میرود ناموس آخر این چه خواب غفلت است
دشمن بیگانه آمد برسر بالین ما
ای دریغا میرود هم مملکت هم دین ما
ای جوانان همتی این موقع جنگ است جنگ
زندگی با این مذلت بهرماه ننگ است ننگ
عرصه برما اهل ایران بعد از این تنگ است تنگ
زانکه کافر میدهد هم غسل و هم تلقین ما
ای دریغا میرود هم مملکت هم دین ما
حکم آیات نجف گردد صادر الجهاد
امر قطعی گشته صادر از مصادر الجهاد
تا شماها یک نفر هستید قادر الجهاد
میکند مام وطن هرساعتی نفرین ما
ای دریغا میرود هم مملکت هم دین ما
اولاً حکم جهاد از خط آیات آمده
ثانیاً از شهرها هم تلگرافات آمده
ثالثاً هر سو پر از قزاق و سالرات آمده
رشت ما تهران ما تبریز ما قزوین ما
ای دریغا میرود هم مملکت هم دین ما
ای سپهر کج روش آن شمس نورانی چه شد
عالم ربانی و مولای روحانی چه شد
نور مطلق آیت الله خراسانی چه شد
آه و واویلا که غایب گشت شمسالدین ما
ای دریغا میرود هم مملکت هم دین ما
مالک این آب و خاک و مملکت ملت بود
تاج گیر و تاج بخش سلطنت ملت بود
صاحب قدر و رفیع و منزلت ملت بود
شد وکیل پارلمان هم تابع و تعیین ما
ای دریغا میرود هم مملکت هم دین ما
کیست ملت دسته دهقانیان رنجبر
کیست ملت فرقه بازاریان خونگرم
کیست ملت جوقهی صنعتگران باهنر
زین جماعت شد هویدا زینت تحسین ما
ای دریغا میرود هم مملکت هم دین ما
آنکه دولت را از این ذلت رهاند ملت است
آنکه کشتیرا سوی ساحل رساند ملت است
آنکه سلطان را سر مسند نشاند ملت است
شاهد احساس ملت دیده خونین ما
ای دریغا میرود هم مملکت هم دین ما
فرقهی روحانیان در اصفهان داده قرار
پنج تن عالم شود از هر دیاری اختیار
جملگی گردند بر معصومه قم رهسپار
تا شود فکری برای رفع این توهین ما
ی دریغا میرود هم مملکت هم دین ما
ای دریغا ریخت دشمن زهر قاتل در ایاغ
ای دریغا گشت خاموش از همه ایران چراغ
این سخن میگفت گل با بلبل در صحن باغ
سوخت از عشق وطن این اشرف مسکین ما
ای دریغا میرود هم مملکت هم دین ما
بنام ایزد یگانه
چون به نگاهها نگریستم
چون به انسانها نگریستم
بر توانها و استعدادها و هوشها و فکرها
هر کدام در سین چیدم بر سنجشها
برگذار همگونیها اندیشیدم
نگریستهام آنها را در دسته سه
آنکه راحت را میخواهد
جامه پشمین و بالش پر قو خواهد
کفش صندل و تیشرت پنبه ریز
پنج وعده بر سفر نشیند بالشت لم
چاشت و نهار و شام و عصرگاه
پلو و سبزی و ماهی و پسته صبحانه
غم دنیا در کنار و او بیخیال در نوش
آزاد مردی مردود است بهرش همگاه
سنگ صبور چی خواهد و زیبا روی
دوم دسته را که غم خویش خورد
چون اولی غم درد دیگران نیز نتواند
نخورد که این دو را یکی میبیند و پندارد
خود را چون دیگران میبیند
دیگران را چون خود میفهمد یک به یک
چون همسایهاش دردش شود یا بیمار
گر گیرد و سردرد و کوفت سر همیار
درمان خواهد او را نه کم و نه زیاد
چون خود را بیمار میبیند در دم و حال
چون در سفره خویش نانی بیند و نایی
نخورد وقتی که هست گرسنه دیگری
بر سفره خالی یا شکم با خالی سایری
این به جمع سر بزیر است و کرنش وار
که دیگران را سر بزیر در نزد خویش پندار
فاصله را کم میکند بی خویش و او
این همان میداند که آنش نمود
زندگی بی راحتی دیگران نمینمود
راحت نخواهد بود هیچکدام نه ذرهای
مرکبش چرخ و الگانس یکی است
تا او با دیگران شریک همرهی است
دسته سوم را گر برشمارم اینجا
کم بینی ولی هستند کم و بیش هرجا
آنان که ایثار کارشان است در هر حال
غم دیگران بیش از غم خویش دارند وبال
جایی که او باشد نیست ناراستی و کجی
همه صادقند نیست شر و خیر است همه
ببینی تفاوت است از کجا تا بکجا پس ننال
در همه حال و همه جای و همه سال
یا لطیف
کاروانی از قلب در جلو
کاروانسالاری دلدار در پی آن
سواری تنها در کناری
و در این قافله من ناپیدا
شیدا
همراه شب
مثل روز سایهای در خفا
گوشی را میخواهم که بهم گوش دهد
شنوایی
چشمی میخواهم که مرا بنگرد
دیدنی
پایی که راست قامتی را بیاموزد
پیاپی
شرمندهام
که نه بیناییاست
نه شنوایی
و پایداری
.... کوهی استوار
همچون مادر
مثالی بی تمثیل راهنمایی از دوران خردی
برای تمام عمر
کهن ماندن
شرمنده نشدن