سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیاض

 هوالمحبوب

چون نگینی سبز خود را بالای تپه ماهوری دور نمایان می‌کرد

آنجا را می‌شد دوست داشت به اندازه قلبش و تپش‌اش

آنرا از حرکت شاخه‌هایش که در جریان باد همچون خون در رگها از بین آنها می‌گذشتبی ریخت

پائین‌تر جلوی درخت چنار جاده‌ای که در دور دستها در دشت سراشیبی گم می‌شد

و بالاتر چون دکلی نخراشیده از پهنای آن همه چیز را بی‌ریخت می‌نمود

ترکیبی ناهمگون

نخراشیده

کج و واج

بی نظم

ناسازگار با طبعت

  بی‌ریخت


بنام نور اول

آنجا که شب چادر سیاه خود را سراسر گسترده و با بندی که بزودی پاره خواهد شد

روشنایی نور خورشید این چادر را پاره خواهد کردشب شکن شو با نور خویش

بدون هیچ تراجمی و افکاری که باید جمع گردد و بتواند این مفاهیم را درک کند

حسش نیست

انگار که توانی برای این درک نیست

خالی و پوچ

همچنان نیزه های براق

شکافنده و آزار دهنده هستند

و اگر نباشد چطور می توان بر سیاهی فائق آمد

در خیال خویش مشکل بتوان چنین آسان پیروز شد

بنظر ممکن نمی آید

ولی ناممکن هم نیست

حقیقت در باور است

و این باورها را باید کنار زد!

با تفکری دیگر

با روشی دیگر

روشنی می خواهد

تا بتوان نفوذ کرد

در عمق ظلمت