بیاض

یا حی

در حالی که همه هیمنه دشمن را بزیر کشیده‌ایم و بیداری اسلام پیش بینی شده خمینی کبیر(ره) را با چشمان خود مشاهده می‌کنیم و می‌رویم که در اوج قرار گیریم مقدای انقلاب با پیش بیننی دقیق و رهبری تمام در حرم مطهر امام راحل هشدار می‌دهند که:خامنه‌ای

 عزیزان من، جوان های عزیز، مردم مؤمن! بله، ما رکورد زدیم، ما پیشرفت کردیم اما اگر دلمان را به آنچه تاکنون به دست آوردیم، خوش کنیم، شکست خواهیم خورد. اگر توقف کنیم، به عقب پرتاب خواهیم شد. اگر دچار غرور شویم، دچار عجب و خودشیفتگی شویم، به زمین خواهیم خورد.

و به مسئولان نکات ظریفی را چون آینه در برابرشان قرار می‌دهد که:

اگر ما مسئولان کشور... دچار خود محوری شویم، دچار تکبر شویم، دچار خود شگفتی شویم، تو دهنی خواهیم خورد... در پی کسب محبوبیت نباشیم، دنبال تعلقات دنیوی نباشیم، دنبال پرداختن به اشرافیگری و تجملات نباشیم... در راه پیشرفت توقف ممنوع است، خودشگفتی ممنوع است، غفلت ممنوع است، اشرافیگری ممنوع است، لذت جویی ممنوع است، به فکر جمع کردن زخارف دنیا افتادن، برای مسئولین ممنوع است. با این ممنوعیت هاست که می توانیم به قله برسیم... ما داریم در دامنه حرکت می کنیم، ما هنوز به قله نرسیده ایم، با آن فاصله داریم. آن روزی که ملت ایران به قله برسد، دشمنی ها تمام خواهد شد... ما تا آن روز فاصله داریم، حرکت را بی وقفه باید ادامه دهیم.
اینجاست که باید بدانیم همان نکاتی را که چندین سال قبل برای فضای اقتصادی کشور متذکر شدند و مسئولان چشم بستن و آبرویی برفت که نباید می‌رفت!

و امروز باید بفهمیم که دوباره در گردنه هستیم هرچند در خیالمان بالا ولی مواظبت و بگوش گرفتن تذکرات دوباره لازم است و واجب وگرنه .......

میدان همان و گوی هم همان


هوالباقی

می توان سرود یا می‌توان نوشت سرگذشت روزگار رنجبری‌ات را می‌توان دستان پر از پینه‌ات را یادآوری کرد

می‌توان خواند سرنوشت دوران پر از کار و کارگری‌ات

می‌توان شنید روزگاری در خبره و استاد کاری و راه طولانی رسیدن به آن

و کج شدن کارت، و پشته‌ای که چون توطئه‌ای می‌نماید

زمانی را که کلنگ در دستانت می‌فشردی و یاد می‌آوردی خستگی کار شش‌ماه را که در 45 روز انجام دادی

باورش برایم سخت بود ولی احساس ثابت می‌کرد که جایی که عقل پا نگذاشته را می‌توان طی کرد و چه سخت تو پیمودی و ثابت نمودی این سخن را

شاید این دوباره گویی راهی بگشاید و حقی ادا گردد و ما در دور دست و دیر زمانی توان آن را باور کنیم

امروز پسرم می‌گوید بابا و نوه‌ام شیرین‌زبانه باباجون ندا می‌دهد و من باورم نیست که همین دیروز پسرت بودم و شیرین‌زبانی را کجا جا گذاشته‌ام.

و هنوز نگذشته که پدر بزرگی خود را باور کنیم و این استنتاج بودن و دگرگون شدن است همراه همه همهمه‌ها

آه از نهاد بیرون می‌ریزد و شعری باید سرود که توان آن نیست.

آنروز مرا خواستی که در کارها یارت باشم و من باری بیش نبودم اما تو آن بار را بردوش کشیدی و دم برنیاوردی که امروز توان بار خویش را داشته باشم و برای آن دست به کول دیگران نباشم

پدر! ممنون از آنهمه دوره گذاشتن‌ات که هیچ کس تا کنون چنین نتوانسته کارآزمایی برایم برپا کند و آنهمه کلاس عملی که یادم می‌برد اگر زبانی هم بوده تئوری را یادم نمی‌آید.

و من مانده‌ام نتیجه آن باورهای تو

یادم می‌دادی که قناعت کار باشم و بپرهیزم از اسراف با عملت نه با گفتار وقتی که لامپ بیرون خانه را خاموش می‌کردی در هنگامه بلاستفاده بودن واین برایم آسان نموده امروز که قدر بدانم آنچه را که دارم و روزگاری نداشتم.

نمی‌شناسم غوغای بار شدن ولی می‌پرستم چنانکه خواستی،شاید نتوانم چون راهی سخت است سعی می‌کنم شاگردی کنم تورا چون استادی بودی بزرگتر از مهربانی.

درد فراق‌ات دردی است که برد همه دردها را !

 گرچه می نتوان پا جا پایت گذاشت

 لیک رسوا می شود بدخواه تو

آب دریا را اگر نتوان کشید

 میتوان نوشید از دریای تو

و باید گفت:

بماند گفته‌ها تا وقت دیدار

ندارم دل تا بگویم از غم یار

 و اینک:

پدر از پیشمان رفتی و تمام غرورت لای کفن سفید داخل یک قبر کوچک جمع شد

و مفهوم کوچک بودن دنیا را با تمام وجودت برایم یادگاری کردی.

پدر رفتی ولی خورشید و طلوع آنرا نبردی ودرخشش ماه را .

تو رفتی ولی تولد کودکان ادامه یافت و آسمان بارید عروسی‌ها ادامه یافت.

......او رفت ولی جاری زندگی را باقی گذاشت و نشان داد برایم که باید زیست و غم‌ها هم جزی از زندگی هستند.

 بابا دوستت دارم با اینکه در دسترس نیستی بخاطر آن همه تجربه و زندگی کردنی که برایم گذاشتی.

حق‌ات بود که جان فدایت کنم چه سود که آنهم سرمایه توست در نزد من!

فراق نهم

در غم فراق

فراق


یا احد

نشسته در خود

هستم؟ نیستم!

در اندیشه‌های دور

بر هم گردیده صدایم

بنویسم؟ ننویسم!ساده

دلم هیچ میزانی ندارد

آخر این هم شد تصمیم

انجام دهم؟ ندهم

دورتر از زندگی

نزدیکتر از هوا

بهار اینجا در زمستان عقلم مسدود شده

قدمی که جلو آیم انگار پس‌روی کرده‌ام

خدایا! جاودانه نگاه می‌کنم

می‌بینم؟ نمی‌بینم!

رعد و رسا می‌رود

از پس خال ابری ابرو می‌گشاید

می‌افشانم؟ نمی‌افشانم!

قافله در زیر است باری بر دوش

انتظارم ساده نیست

انگار همه چیز را ساده گرفته‌ایم

اینطور نیست

ساده نیست اینهمه سادگی

راحت از کنار او گذشتیم

ولی دلمان از کنارش نگذشته

قد رعنا نشانی از اوست

مارکی بدون علامت ممیزه!

چقدر این کلمه غریب است

تقریبا ساده

اما پر از مفهوم بی‌مفهوم

شاید بتوان جمله‌ای پیدا کرد

برای گفتن

بگویم بی‌تکلف

در نزد هر خرد و بزرگ

جایی می‌خواهیم

ولی توان نوشتن نداریم

واقعیت تلخ گویند

ولی شیرین است

مادر نگهداریم کن

پناهم ده

ای همه یزرگی

خرمی دستانت را می‌خواهم

نیست اکنون

باریکه‌ای از آب در گوشه‌ای از آب‌انبار تلنبار شده

گوش کنم؟ گوش نکنم!

فصل زمستان هم بگذشت

پس در انتظار پاییز نیم‌خیز شده‌ایم

باور کنم؟ باور نکنم!

جاده در انتها روشن است

بروم؟ نروم!

کاسه همان ظرف بزرگ صبر امروز دارد تکمیل می‌شد

سرریز آنرا می‌چشم داغ است و جوشان

بچشم؟ نچشم!

رکاب زخمی در دستان او است

چون شمشیری در غلاف خود

چسبیده بر بر مردی جنگجو

پیدا کن قلم و کاغذ

می‌خواهیم آغاز کنیم یک گفته بسیار ساده

بنویسم؟ ننویسم!


یا اعلی

با تبریک روز و هفته معلم و گرامی داشت شهادت استاد شهید آیةالله مطهری به جامعه بزرگ فرهنگی و دیگر هم‌وطنان عزیز

و شعر معلم زیر از اعظم سبحانی تقدیم به شما:

بوی گل بوی بهاران می دهی
مثل شبنم بوی باران می دهی
آبی استی مثل آرامش به من
درس خوبی درس ایمان می دهی
یک بغل لبخند با فرفره
دست ما گل های خندان می دهی
تو به من با لحن خوب کودکی
یاد ایام دبستان می دهی
یاد ژاله یاد گلهای غریب
مانده در اندوه گلدان می دهی
روز باران و کتاب گمشده
یاد کبرای پریشان می دهی
بوی خوبی بوی بودن بوی مهر
بوی لطف خاله مرجان می دهی
آب بابا نان ندارد دست تو
خالی اما تو به من جان می دهی
خوب می دانم اگر دارا شوی
به تمام کودکان نان می دهی
آشنای تشنگی های زمین
تو به شبنم چشم گریان می دهی
در جهانی خالی از مهر و صفا
بوی بخشش بوی احسان می دهی
برگ ها گر تر شد از اشک یتیم
دفتری از جنس باران می دهی
میرزای کوچک قلب منی
بوی جنگل های گیلان می دهی
میهن خود را کنیم آباد را
یاد فرزندان ایران می دهی

یا عزیز

به مناسبت شهادت یگانه دخت پیامبر اعظم(ص) شعری از عزیزی در پی می‌آوریم

 

باید از فقدان گل، خونجوش بود یاس کبود

در فراق یاس، مشکی پوش بود


یاس ما را رو به پاکی می برد

رو به عشقی اشتراکی می برد

یاس یک شب را گل ایوان ماست

یاس تنها یک سحر مهمان ماست


بعد روی صبح، پرپر می شود

راهی شبهای دیگر می شود


یاس مثل عطر پاک نیّـت است

یاس استنشاق معصومیّـت است


یاس بوی حوض کوثر می دهد

عطر اخلاق پیمبر می دهد


حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه های اشکش از الماس بود


داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می چکانید اشک حیدر را به چاه


عشق محزون علی یاس است و بس

چشم او یک چشمه الماس است و بس


اشک می ریزد علی مانند رود

بر تن زهرا: گل یاس کبود


گریه کن زیرا که دُخت آفتاب

بی خبر باید بخوابد در تراب


این دل یاس است و روح یاسمین

این امانت را امین باش ای زمین


نیمه شب دزدانه باید در مغاک

ریخت بر روی گل خورشید، خاک


یا لطیف

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه:

پاداش خوشرویی در برابر مومن، بهشت است و خوشرویی با دشمن ستیزه جو، انسان را از عذاب آتش باز می‌دارد.

بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم‌تر و مهربان‌تر باشد و ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با همسرانشان مهربان و بخشنده‌اند.

همانا سعادتمند حقیقی کسی است که امام علی علیه السلام را در دوران زندگی و پس از مرگ دوست داشته باشد.

خداوند نیکی به پدر و مادر را واجب کرد تا مردم از خشم او در امان بمانند و دستگیری از خویشان را موجب افزایش عمر و سبب فزونی جمعیت و قدرت قرار داد.

کسی که عبادتهای خالصانه خود را بسوی خدا بفرستد، پروردگار کریم، برترین مصلحت را بسویش روانه می‌کند.

رب العالمین پرهیز از افترا و دشنام را برای دور شدن از لعنت واجب فرمود و دزدی را منع کرد تا مردمان راه عفت پویند.

سخن24   سخن 23   سخن 22    سخن21    سخن20   سخن19   سخن 18  سخن17   سخن16   سخن 15   سخن14   سخن 13  سخن12   سخن11  سخن10    سخن9   سخن8  سخن 7  سخن 6   سخن5   سخن4     سخن3    سخن2     سخن1   


یا اول

شاید از عجایب تعاریف  در جهان تعریف نقطه هندسی است، البته نقاط دیگر خود گفتاری دیگر می‌خواهند که گاهی آنها نیز از شگفتی نقطه هندسی چیزی کم ندارند! تعاریفی سخت و گاه متناقض و بعضی نیز ناقص.نقطه از هیچ تا همه چیز

تقطه هندسی خود در شگفتی یک است.بدین جهت عجیب است که در فلسفه شاید بوجود آمدن مرغ و تخم مرغ یک مثال معروف باشد یعنی کدام اول بوده یا کدام اول خلق شده و جواب از هر نوع که باشد به ضد خواهد رسید مهم جواب نخواهد بود.

من بنوعی دیگر این ضدیت را در نقطه هندسی یافته‌ام و باید اشاره نمود که درک و ذهن آنقدر قوی ساخته شده و پیجیده است که بتواند مسائلی به این بغرنجی را ایجاد نماید و به هیچ کس هم آسیب نزد .....شاید.

باید پرسید آیا شما به تعریف نقطه،خط،سطح و حجم در هندسه توجه کرده‌اید؟

نقطه را چنین تعریف کنند:نهادی تصوری است در فضا که به خودی خود وسعت و اندازه‌ای ندارد. نقطه اساس زبان هندسه‌است و شکل‌های هندسی از آن منشاء می‌گیرند.

شاید این مسئله بغرنج و نامتقارن برای شما به آسانی درک شد و به کناری رفت ولی بیائیم کمی روی ان مکث کنیم برای چه؟

اگر به اشکال هندسی و فضایی و حجمی توجه کنیم وجود دارند ولی نقطه اصلاً وجود ندارد!

تعجب اینجاست که از هیچ ما همه چیز را ساخته‌ایم!

خیلی برای خودتان سخت نگیرید چون این اول بار نیست که ذهن بشر از هیچ همه چیز و از همه چیز هیچ می‌سازد.!

در تعریف نقطه نه طول دارید نه عرض و نه عمق(ارتفاع) در حالی که خط امتداد و طول دارد اولین حرکت بسوی تعریف از هیچ اینجاست

وقتی یک چیزی طول ندارد بی نهایت آن هم نمی‌تواند طول داشته باشد حال می‌بینید که در تعریف خط این قانون ریاضی نادیده می‌شود و از نقطه امتداد و طول حاصل می‌شود در حالی که اینجا هم عرض و پهنا و عمق موجود نیست.

اگر در تعریف سطح هم توجه شود طول و عرض هست ولی باز هم عمق وجود ندارد!

خب این سطوح هستند که حجم را بوجود می‌آورند پس سطح هم مثل نقطه در بی‌نهایت عمق پیدا می‌کند!

شاید مثال ابتدای نوشته به ذهن شما آید که بخواهید آنچه را که ذهن درک کرده را بیآورید یعنی بگوید این حجم بود که خود ایجاد کننده سطح و سپس خط و بعد نقطه شده است

یعنی جای مرغ و تخم مرغ را عوض کنید مشکل این نیست که کدام کدام را بوجود آورده یا کدام اول بوده و دیگری را ساخته مسلم است که در ذهن ابتدا نبوده ولی تعاریف و مسائل باعث ایجاد آن در ذهن شده است یعنی برای حجم ما مرزی قائل شده‌ایم از هیج و آنرا سطح نامیدیم چون اگر کوچکترین تصوری از عمق برایش داشته باشید به مسائل اصلی ریاضی و هندسی جوابی پیدا نمی‌کنید بلکه غیر قابل حل خواهند شد اما اینکه ادراک انسان چیزی را در خود بوجود آورده که اصلاً در جهان خارج نمی‌تواند باشد عجیب نیست.

شما سطح را از حجم استنتاج و خط را از سطح و نقطه را از خط موجود کرده‌اید و این یعنی از بود نیست درست کردن

که البته فقط و فقط ذهن شما قادر به چنین عمل فوق‌العاده‌ای است آنوقت خالق این ذهن و درک شما و در عالم دیگر چه‌ها می‌تواند بسازد آنهم نه ذهنی بلکه واقعی جای سوال ندارد!؟ واقعاً جای هیچ سوالی باقی نیست که نیست! تاکید بر نیست را دست کم نگیرید!

برگه کاغذی جلو خود نگهدارید شما با یک جسم دارای حجم روبرو هستید حالا یک لبه کاغذ را نگاه کنید آنچه را که بین صفحه و فضای خارج می‌بینید خط است اگر بین لبه و فضا کمی جابجا بشوید از خط خارج شده‌اید یا وارد فضا شده‌اید یا وارد صفحه کاغذ این مرزی که نیست همان خط است

در ذهن شما یک انتزاع از خط بوجود آمد که می‌توانید مسائل ریاضی بسیاری را با آن حل کنید ولی بدون این خط هندسه بی‌معنی خواهد بود. و این همچنان ادامه دارد

بقول حافظ:

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

بله آنچه که در هندسه و هندسه‌دانی مورد تصور و بحث است یک نقطه پوچ است ولی در عالم وجود واقعاَ یک دایره است

و در خلقت جهان هستی همه مثل همان نقطه هستند که هیچ‌اند اما در همین هیچ یک دایره است که همه را سرگردان کرده است

و در عرفان معنی پیدا می‌کند هیچ و همه.

در مورد سیاه چاله‌ها که یک مبحث بزرگ علمی در کیهان‌شناسی است من قضیه بسط و قبض جهان را در همین دیدم جایی که جهان در حال گسترش است اما در دیدی دیگر جهان در حال انقباض می‌باشد

فقط بستگی به نوع نگاه دارد

وقتی از یکسوی به سیاه چاله می‌نگریم همه چیز را دارد در خود فرو می‌برد آنجا هیچ ذره‌ای قدرت گریز از مرکز را ندارد حتی نور! اما درست در مقابلش نورافشانی است و گستردگی در فضا و انبساط

و ما حیران که جهان در حال گسترش است یا در حال انقباض و در هم فرو رفتن ولی در اصل این دو تناقض یکی است

برای خالق جهان که از بالا به آن نگاه می‌کند یکی است و برای ما که با قویترین تلسکوپ‌ها می‌نگریم و با سخترین مسائل ریاضی و هندسی و مثلثاتی و... پیدا می‌کنیم فقط از یک بعد می‌نگریم و یکی از آنها را بیشتر نمی‌توانیم ببینیم یا انقباض یا انبساط.

و بقول حافظ در ادامه همین غزل دارد که:

وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد

که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

گر شوند آگه از اندیشه‌ی ما مغبچگان

بعد ازین خرفه‌ی صوفى به گرو نستانند

زاهد ار رندى حافظ نکند فهم چه شد

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

بدرستی که اندیشمندترین‌ها هم در همین نقطه حیران و سرگردان مانده‌اند که هست و نیست آنرا نمی‌دانند

چه به ذره نگاه شود و چه کهکشان هر دو حیران کننده است

و چه به نقطه و چه به دایره

در اصل وقتی ما هندسه را می‌خوانیم و یا درس می‌دهیم بجای نشان دادن یک نقطه داریم یک دایره را ترسیم می‌کنیم و در همان حال می‌گویم نقطه

بعد در تعریف نقطه از وجود یک هیچ صحبت می‌کنیم.

همان وقتی که ما داریم یک چیز کوچک را مشاهده می‌کنیم در آن یک عظمت نهفته است

بقول هاتف علیه‌الرحمه:

در ترجیح بند؛ که یکی هست و هیچ نیست جز او،وحده لااله الاهو

دل هر ذره را که بشکافی

آفتابیش در میان بینی

هرچه داری اگر به عشق دهی

کافرم گر جوی زیان بینی

دل هر ذره که هیچ در دل هر هیچ بشکافی دنیایی با عظمت خواهی یافت و در این میان من حیران از این آفرینش پر رمز و راز!