سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیاض

هنگامه سفر است راه در پیش و بنه بر پشت، می‌دانی که سخت می‌نماید و چشم ترسان از آن.


اما
همت است، ترس نیست پس هیچ می‌نگرم و عدم می‌نگارم چرا که این برایم هیچ
است. در برابر غم آن روز، روز هیهات من‌الذله. آیا چنین نیست؟ بل که هست.
می‌پایم، یعنی که پاینده‌ام بر جا ایستاده  استوار
و محکم، می‌باید که پیروز شد همچنان در گیر خودم، حتماً نخواهم ترسید ؛
استوار همچون کوه در جا ایستاده از کدامین هیاهو بترسم نخواهم ترسید از
آنها، این مردم همراهم هستند آنها نیز چنین هستند یکجا و برجا راحت باش
هرگز برخود هیچ بیمی به دل راه مده استوار باش؛ استوار باشیم می‌دانم و بر
آن عزم دارم هرگز شکست نخواهیم خورد. راه باز می‌شود؛ پابرجا و پیروز.


 صیقل دهنده قلبها

در همین آغاز سخن یک مثال بزنم؛ اگر بخواهید با یک کارد قطعه گوشتی را ببرید و نبرد چه می‌کنید، حتماً در کند بودن کارد شک می‌کنید‍؛ و آنرا به سوهان و سنگ حواله می‌دهید، کمی از دم آنرا می‌گیرید و تیغه آنرا تیز و صیقل می‌دهید آنگاه اگر وارد بوده باشید کاردی تیز دارید که گوشت را می‌برد و تیز است.

کشاورزان وقتی بیل نویی را می‌خرند معمولاً خیلی تیز نیست به مرور زمان که با آن کار می‌کنند و بیل با خاک و ماسه تماس زیادی پیدا می‌کند صیقلی شده و تیز نیز می‌گردد؛

چاقو و کارد و اره و ... نیز برای برش دادن نیاز به صیقل دارد، اما صاف و صیقل دادن این همه دو نکته همراه دارد؛ اول: جسم خود صیقل پذیر باشد یعنی اینقدر استحکام داشته باشد که بشود صیقل داد و صیقل آن کار کرد داشته باشد، دوم: برای صیقل باید به یک جسم سخت‌تر و محکمتر از خود کشیده و اصطکاک داده شود جسم دوم آج و برجستگی دارد.

در آهن و فولاد این خاصیت است که دارای استحکام بوده و وقتی صیقل داده می‌شود می‌توان برای بریدن و صاف کردن بکار برد خود در این میان نابود و خرد نمی‌شود، کارد و چاقو و بیل و کلنگ و از آن ساخته می‌شود.

انسان و بدن و روح نیز چنین است البته چون مثال نزدیکی نداشتم یک مثال دور زدم و لابد فهم را آسانتر می‌کند.با روزه جسم خود را صیقل و قلب را بصیر کنید.

اگر بدن انسان صیقل نخورد یعنی با سختی اصطکاک داده نشود یک تن لش است که در برابر سختی‌های روزگار زود خورد و خمیر می‌شود و برای آن کارکردی و اطمینانی وجود ندارد، معمولاً انسانهای چالاک مورد تشویق و ترغیب و احترام هستند نه شل و فشل!

شاید بعضی صیقلها راه دیگری می‌گشایند مثلاً صیقل دادن شیشه آنرا براق و شفاف می‌کند و کدورتها را از بین می‌برد کدری یک عیب است و شفافیت و براقی یک حسن.

قلب شفاف که دارای کدورت نیست یک حسن و امتیاز محسوب می‌شود و برعکس قلبهای مکدر و ضمخت یک عار مثل شیشه کدر و تار که دید را کم می‌کند.

دریچه‌های دل با جسم بهم وصل هستند؛

این همه که شمردم شاید همه بدانید و من هم قصد گفتن چیزی که شما نمی‌دانید نیستم

همانطور که می‌دانیم دانسته‌ها هم باید گفته شود در تذکر نفعی است که بزرگان اینقدر سفارش به آن کرده‌اند

وگر نه دانسته‌ها زیادند و همه می‌دانیم چرا عمل نمی‌کنیم؟

این تذکرها شاید ما را وادار به عمل کند پس وقتی تذکر چنین خاصیتی دارد ما همانقدر که به دانستن اهمیت می‌دهیم باید به تذکر نیز اهمیت و ارزش قائل باشیم.

اما بدن و تن و جان که بهم وابستگی شدید دارند چگونه صیقل می‌یابند

آیا راهی برای صیقل آنها وجود دارد؟

بله همانطور که می‌دانید و باز یک تذکر است،

زوره یک راه صیقل جسم و جان و دل است

که جسم را تیز و برنده و قلب ها را شفاف و بینا می‌کند

روزه سوهانی است که از یکطرف جسم را می‌ساید و زنگارها را می‌برد و در طرف دیگر قلب را شفاف می‌کند.

اصطکاکی که ایجاد می‌کند خواص بسیار دارد

هم برندگی ایجاد می‌کند و مقاومت می‌بخشد

جسم انسان بخصوص شکم یک خاصیت نادر دارد، با سختی و کم خوری نه اینکه برایش بدی بوجود نمی آورد که برعکس باعث فعالیت درست آن شده و از کوچکترین ذره بیشترین فایده را می‌برد

و از همه مهمتر با کوچک‌تر شدن خود تناسب را بوجود می‌آورد

وقتی بی حد و حصر می‌خوریم و می‌نوشیم یک لذت آنی نصیب می‌شود ولی وقتی کم و کمتر می‌خوریم و می‌نوشیم لذت دایمی بوجود می‌آوریم و این به تمرین نیاز دارد.

خوردن و آشامیدن هنر نیست بلکه کم و درست خوردن و نوشیدن یک هنر است.

و روزه سعی دارد این را به ما نشان دهد و هدیه دهد.

روزه صیقل می‌دهد و شفاف می‌کند بشرطی که با تمام شدن روزه باز جسم محکم و صیقلی شده را خراب نکیم باز نازش نبریم و به بیراه هدایتش نکنیم،بلکه بگذاریم در غلطک درست حرکت کند.

سفره دل که حالا مچ شده و کوجک را به دشت تبدیل نکنیم؛ پرخوری را متوقف کنیم!

یک ایست!

یک ایست درست به خوردن و نوشیدن خودمان بدهیم.

روزه در پی این است که دل صیقل و شفاف شود؛ ما باید این شفافیت را نگهدار باشیم.

تا همه چیز را درست ببینیم نه کدر و تار؟

جسم صیقل خورده ما با روزه توان بیشتری پیدا می‌کند با کوچکترین سختی از جاده خارج نمی‌شود خود را با کوچکترین بی‌راه به هلاکت نمی‌اندازد در کوچکترین دست انداز چپ نمی‌شود.

روزه همان نیاز بدن است به سختی.

همانطور که انسان نیاز به خواب و خوراک دارد نیاز به فشار و سختی هم دارد.

بیایم خود را با روزه تقویت کنیم. صیقل بدهیم و شفاف شویم.

بیایم با صوم خودمان را صبور کنیم که گنجی است بسیار ارزشمند و گوهربار.

روزه انواع دارد که باید همه آنها را بدست آورد ؛

روزه شکم و چشم و زبان و قلب و ....

با روزه خود را سبک کنیم از اغیار و کدورتها و بدعتها و بارهای اضافی و کدورتهای دنیوی.

فریضه صبر- روزه- که از آن باید استعانت جست، تمرین استقامت و هوشیاری و چالاکی و تیزپایی در آوردگاه دنیااست.

و اگر اول مرتبه آن روزه شکم است، نهایت آن، روزه قلب است چندان که امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود «روزه قلب بهتر از روزه زبان و روزه زبان بهتر از روزه شکم است».

 ماه مبارک رمضان، ماه فعال کردن و حساس کردن قلب است و تیز کردن و ژرفا بخشیدن نگاه آدمی به هستی و پس دیوار دنیا، آنجا که بزرگ‌ترین زلزله فعال می شود و باید سبکبار بود تا رست و رستگار شد. اگرنه، به فرمایش حضرت زهرا(س) «روزه به چه کار آید برای روزه داری که زبان و گوش و چشم و اعضای خود را مراقبت نکرده باشد»؟

البته روزه شکم بکار آید اما در حد همان سخن من و وقتی زهرای مرضیه(س) می‌گوید چکار آید آنقدر شفاف شده که چیزی را که ما می‌گویم در برابر چیزی را که او می‌بیند مثل هیچ است.

من کنار کوه کوه را بزرگ بینم اما سفینه نشین در مدار کوهها را رشته می‌بیند و کوه را هیچ؟


   بسمه تعالی   

محمد آباد خواجه روستایی است  در  جنوب شرق انار با فاصله  ?کیلومتر در جاده امین شهر که بعد از سیل سال 65 تقریباً خالی از سکنه شده و امروز چند خانوار افغانی در آنجا ساکن هستند در این کتاب به این روستا فقط محمد‌آباد نوشته شده ولی امروز در انار تعداد زیادی محمد آباد وجود دارد که با القاب شناخته می‌شوند مثل کهنه،انقلاب یا پایین وخواجه(خواجا).... .

دارای  مدرسه که بدون استفاده گردیده است مدتی بعنوان مدرسه استثنایی ایمان بوده سپس هم مدتی کمپ ترک مورد استفاده قرار گرفت.

این متن از کتابی است از:

 وزارت دفاع ملی

سازمان جغرافیائی کشور

 اداره جغرافیائی

بنام:

فرهنگ جغرافیائی

 آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران

انار

جلد94- چاپ یکم

برگ       NH-40-5سال 1358(در داخل جلد 1357)

البته قابل ذکر است که آنچه بعنوان تعداد جمعیت و... که در این کتاب آمده و آنطور که در مقدمه این کتاب آمده مربوط به گروهی پژوهشگر است که در سال 1353 در فارس سرگرم کار شده و نتیجه کار آنها 138 جلد شده که طبق یک نقشه راهنما(شکل در پستهای قبل آمده است)  می‌باشد که هیچ مبنای اهمیتی قابل ذکری برای نقاط نیست بدین جهت این مجلد هم که بنام انار ثبت است فقط می‌توان مرکزیت نقطه را مشخص کند نه اهمیت جمعیتی دارد نه اهمیت تقسیمات کشوری. برای پیدا کردن هر نقطه یا شهر و آبادی ما ماید در نقشه محل آنرا و سپس براساس حروف الفبا آنرا می‌توانیم پیدا کنیم.

لذا این مجلد کتاب  شهر شهربابک و روستاهایی از رفسنجان و ... را در بر گرفته است.

 دیگر نقاط جغرافیایی از قبیل دشت و رود و کوه و.... در همان روستاهایی که کنار آن است توضیح داده شده است.(در مورد   محمد آباد  بدون هیچ دخل و تصرفی از این کتاب در صفحه  73الی 73  چنین بیان شده است). حتی با اینکه رسم‌الخط کتاب به من نمی‌خورد و ... برای امانت با سختی سعی کردم عین نوشته در آید( با این حال پرانتز سبز از من است) مثل چسباندن حروف و غیره در آینده من در نوشته جدید توضیحات و اشتباهات این متن را می‌آورم و علل آنرا بررسی می‌کنم امیدوارم که فرصت اجازه دهد.

اما     محمد آباد   در این کتاب:

محمد آباد    MOHAMMADABAD  

ده از دهستان انار، بخش حومه، شهرستان رفسنجان، استان کرمان

طج(طول جغرافیایی)  َ19   55ْ، عج(عرض جغرافیایی) 51َ  30ْ، ارتفاع م(ارتفاع متوسط)1405متر.کویری، گرم خشک در 5 ک م(کیلومتری) جنوب خاوری انار .

جمعیت: 15 خانوار سرشماری????(????ه.ش)70تن، از طائفه خواجه و جدید.

زبان: فارسی

دین:اسلام؛ شیعه 

کار و پیشه:کشاورزی،دامداری و فرشبافی،فرشها با طرح کاشان و اصفهان.

کشت:آبی؛ آب از کاریز.

فرآورده‌ها: گندم،جو،پنبه،یونجه ،تره‌بار و پسته.

رستینی‌ها:   پوشش گیاهی برای چرای دام،درختان اسنکبیل.


مردم این آبادی از دبستان وشرکت تعاونی روستایی اناربهره می‌گیرند.


         بنام آفریننده بهترین‌ها              

همچنان در گرو دارم نمی‌دانم کدامین عشق را باید صدا کرد!

تنها همین چند دسته گل را در دست دارم شاید هم همین چند شاخه!
آنچه پرورده‌ام? همین است و بس? صدای وزوز مگسها آرامش را از روح و جسم انسان می‌برند. آنها هرگاه کمی فساد را پیدا کنند? پیدا می‌شوند. ای کاش می‌شد تمام فسادها را از جسم و روح دور کرد. آرامش پیدا می‌شد؟

اعصاب دیگر داغانمان نموده ? کوفته. او آمده است که خط خطی کند روح را? مثل اینکه بر جانم چنگ انداخته است.

آه? غروب آفتاب? تششع طلایی رنگ که به سرخی می‌گراید. همه زیبایی آفریده است. دامنه کوه را از غباری نارنجی به نمایش گذاشته است. سایه بلندی از درختی در بیابان تا دور دست‌ها کشیده است. شاخ و برگهای سبزی که از همیشه تیره‌تر بنظر می‌آیند. وقتی که روشنی خورشید در بالای سرت است و کمترین سایه را داری این برگهای سبز درختان از همیشه روشن‌ترند و الان در افق نوری کم به آنها تابیده و رنگ تیره که غالب می‌شود که نشان از تاریکی و آرامش شب در پیش.استوار و سبز در دامن طبیعت و تو غافل می گذری؟

آن همه صداهای جیرجیرکها که با شروع غروب در فضای
اطراف  پراکنده می‌شود و موزیکی دلنشین برایت می‌نوازند
و تو باید از آن لذت ببری! ولی آنقدر خود را محصور کرد‌های که
اصلاْ صدایی نمی‌شنوی یا خود را به صدایی دیگر مشغول
کرده‌ای? پناه می‌بری به صدای مصنوعی. در طبیعت از
این صداهایی که در سکوت شب پراکنده می‌شوند به انسان
آرامش هدیه می‌کند که عالمی را برایت زنده کند و تو زنده‌تر
از همیشه در آن سیر کنی. کمی آنطرف‌تر سوسو ستاره‌ای
به تو امید را نوید می‌دهد اگر دقت کنی در آن هم ارمغانی
دیگر به سبزی برگهای چنار در نزد توست.


خاطرات , • نظر

بنام راحت جان

شاید کلمه هتل یا فندق عرب شما یا Hotel را به یک تجربه خوب و مسافرت با حال بی‌اندازد یا سفری بیاد ماندی و زیارتی و یا سیاحتی و ....

من هم این کلمه تقریباً چنین حالتی برایم دارددزد هتل عراقی

اما نمی‌دانم چه شده است یک اتفاق در یک هتل بسیار قدیمی و خدارو شکر نابود شده امروز ذهنم را به نوشتن آن وا داشت.

سالها قبل با خانواده و خانواده همسرم به مشهد مقدس رفتیم یعنی سال 75 نزدیک عید76 بود از آنجا که در هتل اسکان کردن یک پرستیژ داشت و کرایه آن هم پدر خانم متحمل می‌شد ما تسلیم بودیم که هتل رو بشویم.

اما خدا ، هیچگاه چنین هتلی را نسیب شما هم نکند هزار رحمت به مسافرخانه‌ها و زائرسراها چون هتل مزبور از بین رفته نامش را می‌بریم آخر اسناد محرمانه تا همیشه که نباید مخفی بمانند وگرنه مردم بهره‌ای از آن تجارب نخواهند برد!

بله هتل عراقی عین هتلهای الان عراق خودمان که هم کثیف هستند هم غذای بهداشتی درستی ندارند هم هرنوع مسافری در آن پاتوق می‌کند.

بگذریم قضیه مورد اشاره من یک اتفاق بود که یک صبح زود به وقوع پیوست.

کنار و گاه گاه از دزدی چیزی شنیده می‌شد اما برای ما خیلی جدی نمی‌نمود

یک روز صبح که قبل از اذان چون برای رسیدن به نماز صبح باید قبل از آن به صحن یا حرم برسی وگرنه نمی‌توانی نماز جماعت را بجای آوری که مادر خانم و دیگران ما را صدا زدند، خانم و دیگران برای رفتن مهیا شدند اما حقیر که هم کمی تنبلی‌ام می‌آمد و هم بهانه دیسک کمر  داشتم از رفتن صبح به نماز جماعت اهتراز می‌کردم؛ البته توصیه پزشک معالج بود که تا می‌شود استراحت کنم!

طبق معمول آنها که رفتند کمی بعد اذان شد و من برای وضو بلند شدم قبل از بلند شدنم سرک کشیدن کسی را به اتاق احساس کردم ولی خیال کردم عموی خانمم است که معمولاً همراه بقیه نمی‌رفت گفتم شاید اوست و می‌خواهد بگوید که اگر من حاضر به رفتن هستم او هم آماده است، ما با بی توجه‌ای خواستیم برسانیم که نمی‌آیم(اتاقهای این هتل محترم قفل و بندی نداشت خیال نکنید که دزدی کار سختی باشد.) همه چیز بر وفق مراد آقا دزده بود و مسئولین هتل که چه عرض کنم چاپارخانه عراقی هم پاسخگو نبودند و مسافر بدبخت هم که در آن شلوغی نوروز و ... جزء طاعت متل دار و متل گو راهی برایش باقی نیست!

در هر حال تا بلند شدم از یک راهرو که ما را به محوطه منتهی به راه‌پله و همچنین دستشویی‌ها می‌رساند بروم باز یک نفر ناآشنا البته در طبقه خودمان وارد راهرو شد و بلافاصله با مشاهد من برگشت و گفت اه دستشوی که اینطرف نیست.با این سخن مارا گمراه کرد!

در همین لحظه به ذهنم افکار مشکوکی خطور کرد ولی همیشه یک ابهام و یک خواب خواصی انسان را باز می‌دارد که روی مسئله متمرکز شود (تا اتفاقی که باید از طریق غفلت ما بی‌افتد، بی‌افتد)لذا پشت سر او که به دستشویی رفت وارد شده و پس از قضای حاجت و وضو به اتاق برگشته و نمازم را خواندم و خوابیدم(طبق معمول).

مثل همیشه بعد از اینکه خیل رفتگان به نماز، نماز می‌خواندند و زیارت نموده و برگشته و در راه برگشت پنیر ، کره و مربایی هم برای صبحانه می‌گرفتند و دیگر وقتی می‌رسیدند هوا روشن شده و وقت صبحانه هم بود(از این هتلهایی که صبحانه روی قیمت اتاق باشه که نبود) حتی رستوران هم خدا رو شکر نداشت اگر هتلش را امروز می‌خواستی ستاره بدی باید منهای 6 یا منهای 7 می‌دادی. این هتل پر زرق و برق! تقریبا کنار درمانگاه بود و داخل کوچه‌ای که آنروزها تا پای دیوار همین هتل را برای گسترش حرم خراب کرده بودند و دو سه سال بعد کل آن منطقه به حرم پیوست. یعنی هتل سمت خیابان شیرازی (نادری) بود.

اتاق خانواده همسرم که کنار اتاق ما بود محل جمع شدن و ... بود دیدم برخلاف همیشه صداها و سخنان غیر معمول می‌آید یکباره اتفاقات صبح باعث شد مثل جت از جا بلند شوم و رفتم سراغ کیف و مدارکم و پولم که در جیب شلوار آویزان به کمدی بدون درب بود دیدم ای دل غافل کیف نیست آنروزها مثل امروز نبود که یک کارت اعتباری بانکی داشته باشی و از حمل و نقل پول راحت باشی همیشه مقداری پول بیش از اندازه نیاز باید همراه داشته باشیم تا مخارج و احتیاط شما را در مسافرت برآورده کند.

ولی من دو تا کیف پول داشتم یکی مقداری مدارک داخلش بود و مقداری کمی پول حدود 20 هزار تومان و یک کیف دیگر که پول بیشتری داخلش بود یعنی همان سپه چک آنروز یا چک مسافرتی داخلش بود و البته آنهم بیش از صدهزار تومان نبود چون آنروزها بخصوص وقتی هزینه ایاب و ذهاب و مسافرخانه را پدر خانم می‌داد نیاز نبود، هرچند که اگر این هزینه‌ها را باید می‌پرداختم با صدهزار تومان می‌شد از عهده‌اش بر‌آمد.

رفتم سراغ جیب دوم شلوار دیدم خدا رو شکر این یکی هست و چک مسافرتی آن خوشحال شدم، که آس و پاس نشده‌ام از خیر 20 هزار تومان می‌شد گذشت.رفتم به اتاق مادر خانم که دیدم یک کیف زنانه وسط اتاق است و مادر خانم هم دارد شرح ماجرا می‌دهد بله کیف آنها را هم زنده بودند البته آنها بیش از شصت‌هزار تومان پول داخل کیف داشته بودند! که خالی شده بود ولی  کیف من با پول رفته بود.چرا؟ معلومه چون از من جیبی بود از آنها ساکی.

به آنها قضایای ذهن کور شده خودم را در بامداد شرح دادم و گفتم که اگر دزد را ببینم می‌شناسم.

به کشیک هتل در پذیرش مراجعه کردیم و اینکه چگونه دزدی شده است، فرد مورد نظر که بعداً فهمیدیم خودش هم مقداری در قضیه دست دارد، کمی دلداریمان داد که اگر داخل هتل باشد چه می‌کند و غیره، ما را منحرف کرد که کارمان به شکایت برسد(همه اینها از بی‌تجربگی و کند شدن ذهن ناشی می‌شود)

ساعتی بعد هم که با فرد دیگر کشیکش عوض شد و دیگر پی‌گیری و مسائل بعدی به همین راحتی ماست‌مالی گشت و یک خاطره در ذهن ما ماند.

اما من همیشه اینرا در یاد داشتم که بفهم چی به چی شده چگونه در یک هتل یا همان مسافرخانه امکان چنین دستبردهایی می‌تواند رخ بدهد.

آنروزها ما در مشهد بیش از ده روز اقامت می‌کردیم مثل حالا نبود که نرسیده برگشت می‌زنیم البته همه چنین هستند اون زمانها هم کسانی بودند که بیش از سه روز نبودند، ما آنجا ساکنانی بودیم که با این ماندنمان یکبار غذای رستوران حرم هم نصیبمان می‌شد البته حالا اگر یکماه هم در یک مسافرخانه یا هتل بمانی چون بسیار شلوغ است چنین اتفاقی تا شانس نداشته باشی برایت روی نمی‌دهد ولی آنزمانها هر مسافرخانه‌ای هفت روز یا ده روز یکبار نوبت غذای حرم داشت، آن سال ما این شانس هم پیدا کردیم.

بالاخره روز آخر بود که همه مسئله برایمان حل گشت اما چه کنیم که دیگر وقت رفتن بود و کاری هم نمی‌شد کرد، توجه داشته باشید که نزدیک هشتاد ،نود هزارتومان پول ازمان زده شده بود که می‌شد براحتی یک خانواده چهار نفره مدت زیادی در مشهد یا جای دیگری ماند، در آن زمانها به مسافرت و خودردن و خرید بپردازند و اینهمه از دست رفته بود

وقتی به مادر خانم‌ام گفتم دزد بی‌حیا همه پولمان را برده این جمله را گفت که برایم درس است : باز هم ما بیشتر از او داریم! او هیچوقت هیچ چیز ندارد!

باور کنید این سخن عین حقیقت است چون دزد پول باد آورده را باد می‌دهد علاوه بر اینکه خیر و برکتی برایش ندارد باعث بدبختی بیشتر او نیز می‌شود.

امروز تعدا زیادی از همین تیپها را هرکدام ما سراغ داریم که لش هستند و هیچ ندارند و بعضی نیز در کف خیابان یا جوی آب پهن ؛ که قدرت جمع کردن خود را ندارند تا چه برسد که پول هم دربیاورند این همه نشان از نداشتن است نه کمتر بلکه هیچ نداشتن و هیچ ندیدن است.

بر خلاف همیشه می‌خواهم علاوه بر پ.ن شما چند پ.ن نیز خودم بزنم:

پ.ن1: بجای پول نقد از کارت اعتباری استفاده کنید!

بشرطی که رمزش آسان نباشد و خوب ازش نگهداری کنید!

پ.ن2: در مسافرت مدارک غیر ضروری همراه نبرید.بخصوص کوپن‌های خود را و گواهینامه موتورسیکلت و...

پ.ن3: برای و در مسافرت سعی نکنید مفت خوری کنید.

پ.ن4: هتلها و اماکنی که عراقی نام دارند را سعی کنید ازشان دوری گزینید.بخصوص مشابهه آن!

پ.ن5: اگر در جایی زمزمهایی مشکوک شنیدید به آنها بیشتر توجه کنید در اولین فرصت ممکن از محل دور شوید.

پ.ن6:سعی کنید مدارک و اجناس قیمتی خود را تقسیم کرده در جاهای مختلف نگهداری کنید ولی جاه‌طلب نباشید!


بنام خدای تبارک و تعالی

شاید بعضی تذکرات که انسان همیشه با آن سروکار دارد برای انسان ضروری و لازم باشد

مثلاً همین دیروز من یک تذکر بسیار جالب دریافت کردم آنهم از یک انسان وارسته.

دیروز رفتیم به دیدار آیت‌الله العظمی نوری همدانی ، همانطور که می‌دانید ایشان آمده‌اند کرمان و طبق دعوت از اقشار مختلف دیروز نوبت فرهنگیان بود.

ما هم به این عنایت نائل شدیم.

ساعت ? از انار با چند تن از دیگر فرهنگیان بطرف مرکز استان حرکت کردیم

ساعت 9 رسیدیم و بعد از مراسم اولیه که در حسینیه ثارالله بود وارد شده

و بعد از خوش‌آمد گویی جناب احمد فتحی مدیرکل محترم آموزش و پرورش استان

حضرت آیت الله نوری همدانی به سخنرانی و نصیحت به ما پرداختند

تمام سخنان ایشان به دل می‌نشست چون از دل سوخته بلند می‌شد اما این سخن که می‌خواهم روی آن تکیه کنم این است که علم چگونه برکت می‌کند.

شاید بارها کلمه برکت را شنیده باشیم و به اصل موضوع خیلی فکر نکرده‌ایم مثل اینکه به خیلی از دیگر  رفتار و کردارهای خود و دیگران عادت کرده و بی‌توجه هستیم

وقتی به ما می‌گویند انشا‌ءالله برکت کند یا مبارک باشد و یا تبریک می‌گوییم کُن مطلب به عادت فراموش شده است.

یا بیشتر ما برکت را در مال و پول ببینیم ولی آیا توجه داریم که همه چیز می‌تواند با برکت و یا بی‌برکت باشد

یکی از این برکت دِه‌ها که خیلی بیشتر از پول و مال و حتی جان است بنظرم دانش و علم است

آیا دانش هم برکت دارد؟ مسلم بدانید که چنین استخدواند برکت هر چیز را در نکته ای قررار داده است

شاید یک مطلب را بیش از یکبار ما مطالعه نکرده باشیم و بیشتر ندیده باشیم ولی یک عمر برای ما قابل استفاده باشد و مسائل مهمی را با آن حل کرده باشیم اما مطالبی را هم بوده که بارها و هزاران بار خوانده‌ایم ولی هیچگاه بکار خود و دیگران نیامده است و باز هم نمی‌‌آید

این یعنی برکت دانش

علمی را داشته باشیم که استفاده شود بکار خود و خلق بخورد

هم برای دنیای ما و هم برای آخرت ما مفید باشد این علم برکت دار است

مطالبی هستند که همیشه مفید هستند مطالبی هستند که هیچ گاه مفید نیستند چرا این بی استفاده‌ها گریبانگیر ماست؟!

چرا دانش آموزی بارها یک مطلب را می‌خواند و می‌خواند آخر سر هم در کنکور غلط جواب می‌دهد!؟

چرا گاهی برای یک مطلب و علمی که از قبل داریم نمی‌توانیم بهره ببریم و یک مسئله کوچکی که در این مورد برایمان پیش می‌آید استفاده کنیم و راه‌های تکراری و بیراهه را طی می‌کنیم؟

چون برکت از آن دانش و معرفت ما گرفته شده است

چون این علم برای ما مبارک نیست

حتی گاهی علم ما نقمت و وبال گردن ماست نه نعمت و راهگشا!

عجیب است ولی واقعی است.

ایشان مطلب را گوشزد کردند که چرا علم برکت پیدا نمی‌کند

اما برای اینکه برکت کند چه باید کرد

اگر واقعاً مشتاق هستید که این برکت در دانش شما ایجاد شود به خود و خدای خود قول دهید که این نکته را بکار گیرید تا انشاءالله برکت در علم وارد شده و علم ما با ظرفیت و تکامل یابد

برای اینکه علم برکت پیدا کند باید معلم و استاد خود را احترام و تکریم کنیم اگر اینکار را بکنید خدا هم به دانش و معرفت ما برکت می‌دهد

کاری بسیار ساده اما پر ارزش

وقتی معلم را احترام کردیم

علم را تکریم کرده‌ایم

وقتی علم را تکریم کردیم خدا علم ما را برکت می‌دهد

وقتی مقام استاد را تکریم کردی وقتی به استاد احترام گذاشتید خود را نیز بزرگ کرده‌اید و تکبر خود را شکسته‌اید  خداوند شما را بزرگی می‌دهد خدا که بزرگی داد قابل زایل شدن نیست برکت داده است

برکت علم در تکریم واحترام و بزرگداشت و دعا و ثنا برای استاد است تا هر مقدار که می‌توانیم تا هر اندازه که توان داریم احترام استاد و معلم را داشته باشیم که هم علم ما را برکت دهد هم ثواب اخروی برایمان ببار آورد.

ایشان در خاطراتشان است که اسامی تمام اساتید خود را یادداشت کرده و در تمام نماز شبهای خود آنها را دعا می‌کنند

و این است که ایشان به این مرتبه رسیده است با سنی بالای 85 سال هنوز هیچ کسالی ندارد هنوز حافظه او قوی و بدون خطاستفرشته


   بسمه تعالی   

ناصریه روستایی است  در جنوب شرق انار با فاصله  10کیلومتر و مردمی  فعال در  زمینه‌ کشاورزی  و باغداری.

دارای چند باب مغازه و کارگاه بوده از جمله ساخت ماشین‌های ضبط پسته و جوشکاری فروشگاه مبل و روکش دوزی و تزئینات خودرو

امروزه این روستا در حومه شهر امین شهر قرار گرفته است. و کارگاههای صنعتی این شهر در حاشیه خیابان این روستا واقع شده‌اند و نزدیک 20خانوار و جمعتی نزدیک 100نفر می‌باشد.

دارای یک مسجد و یک خانه معلم است و مدرسه‌ای است که سالهاست بلا استفاده مانده بخاطر مهاجرت و مدارس غیر دولتی که با سرویس دانش آموزان را جذب کرده‌اند و کاهش جمعت خانوارها.

این متن از کتابی است از:

 وزارت دفاع ملی

سازمان جغرافیائی کشور

 اداره جغرافیائی

بنام:

فرهنگ جغرافیائی

 آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران

انار

جلد94- چاپ یکم

برگ       NH-40-5سال 1358(در داخل جلد 1357)

البته قابل ذکر است که آنچه بعنوان تعداد جمعیت و... که در این کتاب آمده و آنطور که در مقدمه این کتاب آمده مربوط به گروهی پژوهشگر است که در سال 1353 در فارس سرگرم کار شده و نتیجه کار آنها 138 جلد شده که طبق یک نقشه راهنما(شکل در پستهای قبل آمده است)  می‌باشد که هیچ مبنای اهمیتی قابل ذکری برای نقاط نیست بدین جهت این مجلد هم که بنام انار ثبت است فقط می‌توان مرکزیت نقطه را مشخص کند نه اهمیت جمعیتی دارد نه اهمیت تقسیمات کشوری. برای پیدا کردن هر نقطه یا شهر و آبادی ما ماید در نقشه محل آنرا و سپس براساس حروف الفبا آنرا می‌توانیم پیدا کنیم.

لذا این مجلد کتاب  شهر شهربابک و روستاهایی از رفسنجان و ... را در بر گرفته است.

 دیگر نقاط جغرافیایی از قبیل دشت و رود و کوه و.... در همان روستاهایی که کنار آن است توضیح داده شده است.(در مورد    ناصریه  بدون هیچ دخل و تصرفی از این کتاب در صفحه  82االی 83 چنین بیان شده است). حتی با اینکه رسم‌الخط کتاب به من نمی‌خورد و ... برای امانت با سختی سعی کردم عین نوشته در آید( با این حال پرانتز سبز از من است) مثل چسباندن حروف و غیره در آینده من در نوشته جدید توضیحات و اشتباهات این متن را می‌آورم و علل آنرا بررسی می‌کنم امیدوارم که فرصت اجازه دهد.

اما ناصریه  در این کتاب:

ناصریه         NASERIYEH   

ده از دهستان انار، بخش حومه، شهرستان رفسنجان، استان کرمان

طج(طول جغرافیایی)  َ21   55ْ، عج(عرض جغرافیایی) 50َ  30ْ، ارتفاع م(ارتفاع متوسط)1405متر.کویری، گرم خشک در 16 ک م(کیلومتری)جنوب خاوری انار .

جمعیت: 15 خانوار سرشماری????(????ه.ش)383تن(احتمالاً این عدد 83نفر است یا 183).

زبان: فارسی

دین:اسلام؛ شیعه 

کار و پیشه:کشاورزی،کارگری و فرشبافی،فرشها با طرح کاشان.

کشت:آبی؛ آب از کاریز و چاه ژرف و نیمه ژرف.

فرآورده‌ها: گندم،جو،پنبه،یونجه و پسته.

رستینی‌ها:   درختان اسکنبیل پوشش گیاهی برای چرای دام.